وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها، من بالاترین نمره رو گرفتم. می گه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!

∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞.∞

و یك تجربه دردناك كه برا خودم اتفاق افتاده هیچ وقت به رنگ قرمز و آبی رنگ شیر توالت اعتماد نكن !!!!!!!!!



تاريخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, | 11 PM | نويسنده : عاطفه |

دکتر اول : امروز یکی از بیمارهام می گفت که ، پدر پدر پدر پدربزرگ خودش رو دیده!!
    دکتر دوم : از دو حال خارج نیست ، یا دروغ میگه ، یا سایکوز حاد داره!
    دکتر اول : نه ، فقط لکنت زبون داره !!!

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

    بیمار: دکتر جون دستم به دامنت ، دیگه تحمل این درد رو ندارم ، بکش منو ، راحت بشم.
    دکتر : آقا جان من خودم کارمو بلدم ، شما لازم نیست یادآوری کنی !؟

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

    بیمار: واقعا عجیبه آقای دکتر! از وقتی شروع کردم به صحبت با شما و دردها و مشکلاتمو براتون گفتم، سردردم کلا از بین رفته.
    دکتر: از بین نرفته خانم ، به من منتقل شده .

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

    دکتر بعد از معاینه و دیدن آزمایشات بیمار میگه: پدر جان ، شما بیماری قلبی دارین . داروهایی رو که براتون نوشتم مصرف کنید . سعی کنید استراحت داشته باشید . به خصوص از پله بالا و پایین نرید . سه ماه دیگه هم بیاید من ببینمتون .
    سه ماه بعد که بیمار میره پیش دکتر .دکتر دوباره آزمایشش میکنه و میگه: تبریک میگم ، وضع قلبتون خیلی بهتره .
    طرف میگه: یعنی حالا میتونم از پله بالا و پایین برم.
    دکتره میگه: البته .
    طرف می پره هوا و میگه: خدا خیرتون بده آقای دکتر، پدرم در اومد از بسکه توی این سه ماه از ناودون رفتم بالا و از پنجره پریدم پایین!!

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

    طرف رفت داروخانه گفت: آقا یک شیشه داروی تقویت مو بدید.
    داروخانه چی پرسید بزرگ یا کوچیک؟
    طرف جواب داد : نه کوچیکشو بدید، من اصلا از موی بلند خوشم نمیآد

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

دکتر:« متأسفانه چشم شما دوربین شده.» حیف نون : «آخ جان! پس می توانم یك حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عكس بگیرم.»

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

مردی به مطب پزشك رفت و گفت: «آقای دكتر! چند وقتی است كه بیماری فراموشی گرفته ام. چه كار كنم؟» پزشك:« اول بهتر است تا فراموش نكرده ای، ویزیت مرا بدهی.»

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

طرف پاش درد میگیره قرص مسكن می ذاره تو جورابش

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

از حیف نون می پرسند «چرا قرص های چرک خشکنت را سر وقت نمی خوری؟» پاسخ می دهد: «می خواهم میكروب ها را غافلگیر كنم.»

ـــــــــــــــــــــــــ جوکهای خنده دار پزشکی ـــــــــــــــــــــــــ

ترکه:« آقای دكتر! انگشتم هنوز به شدت درد می كند!» دكتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟» ترکه: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!»



تاريخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, | 11 PM | نويسنده : عاطفه |

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, | 10 PM | نويسنده : عاطفه |

تلفن زنگ می خورد :




گفتگوی دو دختر پای تلفن:


سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس



گفتگوی دو پسر پای تلفن:


بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر





بعد از قطع کردن تلفن :


دخترها:


واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد



پسرها:


بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه



تاريخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, | 10 PM | نويسنده : عاطفه |

ایتالیا
پسر:
 خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر:
 من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!

انگلیس
پسر:
 با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر:
 چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

فرانسه
پسر:
 بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!
دختر:
 با کمال میل موسیو!

 

و اما ایران

 

پسر: پیــــــــــــــــــس … پیس پیس …
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس … پیییییییییییییس …
ســــــــوووووووو … ســــــــــوووو …
ســــــــــــس … ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس …
پــــــــِـخخخخخخخخخ … چِــخـــــــــــــــه …
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خواهر و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت ۱۰ زنگ میزنم!



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

شیکاگو:

یک دست روی فرمان، یک دست بیرون پنجره

نیویورک:

یک دست روی فرمان، یک دست روی بوق

بوستون:

یک دست روی فرمان، روزنامه در دست دیگر، پا محکم بر روی پدال گاز

اوهیو:

هر دو دست بر روی فرمان، هر دو پا روی پدال ترمز، قرار گرفتن در تیر رس تروریست ها

کالیفورنیا:

هر دو دست روی هوا، قیافه گرفتن، هر دو پا روی پدال گاز، صورت چرخیده و مشغول صحبت با کسی که روی صندلی عقب نشسته


به ایران خوش آمدید:

یک دست روی بوق، با دست دیگر مشغول دست دادن، یک گوش به موبایل، گوش دیگر مشغول شنیدن موزیک با صدای بلند، پا بر روی پدال گاز، چشمها به خانمهای کنار خیابان دوخته شده، صحبت با شخص دیگری که در ماشین بغل او در حرکت است.



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

ما ایرونیا وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم::

عجب نقاشیه نکبت...

چه دست فرمونی داره توله سگ...

چقد خوب میخونه بد مصب...

چه گیتاری میزنه ناکس...

استاد کامپیوتره لامصب...

عجب گلی زد بی وجدان...

بی شرف خیلی کارش درسته...

دوستت دارم دیوونه!!

 

اما وقتی میخوایم به کسی فحش بدیم::

برو شازده...

چی میگی مهندس...

آخه آدم حسابی...

دکتر برو دکتر...

چطوری آی کیو؟!!

به به! استاد معظم!!

کجایی با مرام؟!!

بازم گلواژه صادر فرمودی؟!!



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

بچه 9 ساله الان


کامپیوتر داره


اینتزنت داره


فیسبوک داره


توییتر داره


ایکس باکس داره


پی اس تری داره


آیفون داره


ویدیو سی دی داره


موبایل داره


آیپاد داره...

بچه 9 ساله زمان قدیم


دفتر نقاشی داشت

خمیر بازی داشت

دبرنا بازی میکرد با نخود و لوبیا

توپ دو لایه میکرد که حس توپ چهل تیکه بهش دست بده

گل یا پوچ، چشمک، شاه دزد وزیر، اسم فامیل، خر پلیس، هفت سنگ

دیگه فوق فوقش یه آتاری یا میکرو با کلی التماس براش میخریدن.



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

تاحالا دقت کردین...

تاحالا دقت کردين روزاي هفته اينجوري ميگذره ::


شــــــــــــــــــــنبــــــــــــــــــــــــــــه

يکشــــــــــــــــنبـــــــــــــــــــــــه

دوشـــــــــــــــنبـــــــــــــــــــــه

سه شــــــــــنبـــــــــــــــــه

چــهــارشــــــــنبــــــــــه

پنجشنبه  جمعه!!!!


تاحالا دقت کردين يکي از سرگرمي هاي خاص مردم ايران اينه که : وقتي از مطب دکتر

ميان بيرون،حساب کنن ببينن اين دکتره روزي چقد درآمد داره!!!


تاحالا دقت کردين وقتي داري درس ميخوني و به يه صفحه عکس دار ميرسي چقد

حال ميکني که صفحه نصفست!!!!


تاحالا دقت کردين وقتي سوهان ميخوري 95%ش ميره لاي دندونات و فقط 5%ش نصيب

معدت ميشه!!!


تاحالا دقت کردين وقتي تو يه جمعي يکي ميگه اون تلوزيونو کمش کن،يکي ديگه از

اون ور ميگه اصن خاموشش کن!!!


تاحالا دقت کردين شيرين ترين قسمت خواب اون 5 ديقه ي بعد از آلارم موبايله!!!


تاحالا دقت کردين وقتي واس دل خودت موهاتو درست ميکني چقد خوشگل ميشه

ولي وقتي ميخواي بري مهموني يا عروسي بعد از 3 ساعت کلنجار رفتن شبيه خربزه ميشي!!!


Bill Gates(حتما بخونين)

چند وقت پيش تو  جمع فاميل صحبت از کامپيوتر و اينترنت و موبايل اين چيزا بود که پسر خالم با يه قيافه حق به جانب گفت : صنعت کامپيوتر پيشرفت خودش رو مديون bill gates هستش ، لامصب خداي کامپيوتره و اين حرفا ...

مادربزرگم که اينارو شنيد خيلي جدي گفت : بچه اين چيزا چيه ميگي ... اون که اصلا از کامپيوتر سر در نمياره ... همون بهتر که بره سبزي پاک کنه ...
يهو جمع ساکت شد همه مات و مبهوت به مادربزرگم خيره شدند که چي ميگه ... پسر خالم برگشت از مادربزرگم پرسيد ، مگه شما ميدوني اون کيه : آره بابا ... مگه همسايم بلقيس و نميگي!!!!

هيچي ديگه اين ماجرا تا اين لحظه حدودا 2 نفر کشته بجا گذاشته ...
منبع:صرفا جهت خنده!!!



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

نامه جالب پسری به پدرش

پدر درحال رد شدم از کنار اتاق پسرش بود . با تعجب دید که تختخواب مرتب و همه چیز جمع و جوره. یه پاکت هم روی بالشت گذاشته و روش نوشته بود (( پدر ))

پدر با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو بازکرد و بادستانی لرزان نامه روخوند :

پدر عزیزم ،

با اندوه و افسوس فراوان برایت مینویسم ، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم ، چون میخواستم جلوی یک رویارویی با مادر و شما را بگیرم من احساسات واقعی را با نازنین پیدا کردم ، او واقعا معرکه است ، اما میدونستم تو اون رو نخواهی پذیرفت ، به خاطر

تیز بینی هاش ، خالکوبی هاش ، لباس های تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش خیلی بیشتر از منه ، اما فقط احساسات نیست پدر اون ……………………

حامله است ، نازنین به من گفت :

ما میتونیم شاد و خوشبخت بشیم ،اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون ،ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه ، نازنین چشم منو رو به حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمیزند ،ما اون رو برای خودمون میکاریم ، و برای تجارت با کمک آدم های دیگه ای که توی مزرعه هستن ، برای تمام کوکایینی ها و اکستازیهایی که میخوایم ، در ضمن ، دعا میکنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه ، و نازنین بهتر بشه ،اون لیاقتش رو داره ، نگران نباش پدر ، من ۲۱ سالمه ، و میدونم چطوری از خودم مراقبت کنم ، یک روز ، مطمئنم که برای دیدار تون بر میگردیم ، اون وقت شما میتونی نوه های زیادت رو ببینی .

با عشق . پسرت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

پا ورقی :

پدر : هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست ، من بالا هستم خونه علی . فقط میخواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیا چیز های بد تری هم نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه هست. دوستت دارم !

هر وقت برای اومدن به خونه امن بود ، بهم زنگ بزنید !

(خودتون حدس بزنید قیافه پدر تو اون موقعیت چه جوری بوده!!)

 



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 10 AM | نويسنده : عاطفه |

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش

 به او دارند را ارزیابى کند.

واسه ادامه بيا برو ادامه مطلب
 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, | 3 PM | نويسنده : عاطفه |

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک

خودش را جمع و جور کرد،

 سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با

صدای لرزان گفت :

 بله خانم؟

بقيه اش رو ميخواي بيا ادامه



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, | 2 PM | نويسنده : عاطفه |
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد